دسته بندی:عاشقانه

بن بستهای بارانزده
کافه های پر دود
فنجانهای واژگون
امیدهای واهی....

قهوه های بیجان
با شکلکهای 
اسب و مرغ و ماهی...

شال گردنی
جا مانده از
تعجیلِ رفتن...

باز چیده میشوند
روی میز های 
چوبی زهوار در رفته
از سنگینیِ دلتنگیهای
یکنفره...

و من در وادی خرافه
هنوز میشمرم تورا...

می آید
نمی آید
می آید
نمی آید

ثبت نظر