چای است و دو فنجان و دهانم شده قندان
یک بزم ِ به یاد تو و آن چهره ی خندان
یک میز و دو بشقاب و دو لیوان ِ لبالب
هر شب به خیالم که شوی سرزده مهمان
هی رخت عوض میکنم و فکر، که باید
از در که بیایی بشوی عاشق و حیران
گیسوی پریشان و از این عشوه ی موزون
انگشت به حیرت ببری زیر دو دندان
رقصی و دوتا چرخ در آیینه ی قدی
باید به لوندی ببرم دل به کف آسان
شمعی و کتابی و به تاری بنوازی
فالی که نگوید سخن از دوری و هجران
در شیطنت و قهقهه و بوسه و مستی
باشد که صدامان برسد تا به خیابان
این قصه ی تکراری شبهای زیادیست
بر گرد که این خانه بگیرد سر و سامان
شما می توانید این شعر را به صورت سند PDF دریافت نمایید.