چای است و دو فنجان و دهانم شده قندان
یک بزم ِ به یاد تو و آن چهره ی خندان
یک میز و دو بشقاب و دو لیوان ِ لبالب
هر شب به خیالم که شوی سرزده مهمان
هی رخت عوض میکنم و فکر، که باید
از در که بیایی بشوی عاشق و حیران
گیسوی پریشان و از این عشوه ی موزون
چای است و دو فنجان و دهانم شده قندان
یک بزم ِ به یاد تو و آن چهره ی خندان
یک میز و دو بشقاب و دو لیوان ِ لبالب
هر شب به خیالم که شوی سرزده مهمان
هی رخت عوض میکنم و فکر، که باید
از در که بیایی بشوی عاشق و حیران
گیسوی پریشان و از این عشوه ی موزون
قسمت این بود که بیمار و خرابت بشوم
بازی و ملعبه ی عهد شبابت بشوم
همه ام سوخت در این آتش بی مهری و نیز
خواستی تا که در این عشق کبابت بشوم
خورده صابون غمت بر تن این برکه ی دل
شسته ای دست از این کف که حبابت بشوم
صبح شدو برخاستی از بستر
چیدم بساط چای و صبحانه
بوی سنگکی به مشامت خورد
گفتی مادر, امید این خانه
گفتم ای نور چشمم پسرم
بی تو دنیام تیره و تار است
دلخوشم که بعد از پدرت
روزگاری میرسد شعرم برایت نغمه باشد
روی مضراب کلامم چشم تو چون زخمه باشد
روزگاری میـــــرسد تا شوقِ دیدار تو ای عشق
دلبری در دیدگانم بهر تو با سرمه باشد
روزگاری میرسد تا قامت مردانه ات را
لیلة القدریست چشمانت نگاهم میکنی؟
لحظه ای با چشم خود درگیر آهم میکنی؟
تا به خلصنا ی این آتش امیدی بسته ام
عفو خود را شامل روی سیاهم میکنی؟
کافرم بر دین خود آن دم که دنیایم شدی
شعر عاشقانه ی کمی آرام تر باران
شعر عاشقانه ی پنجره از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
روزی
مثل
تابلویی گرانبها
قابت گرفتم
در چارچوب پنجره
به سرقت رفته ای
چون
مونالیزا
شعر عاشقانه ی آه و فغان از ستاره فرخی نژاد
دسته بندی:عاشقانه
کبک شو تا که در این معرکه افشا نشوی
دیگر از جاذبه ی چشم من اغوا نشوی
مصلحت نیست تو را مرد بنامند عوام
سعی کن تا که در این نام هویدا نشوی
ای شرر بارترین حادثه در زندگیم
پس بکش پاکه در این مهلکه رسوا نشوی
دور شو از منو از حال خرابم که دریغ
سوژه ی شاعر پر شورو تمنا نشوی