باغی و صفایی و دو تا عاشق مدهوش
بوسی و کناری و تنی تشنه ی آغوش
جامی و شرابی و به لب نغمه ی مستی
پیک است هوا میرود و زمزمه ی نوش
باغی و صفایی و دو تا عاشق مدهوش
بوسی و کناری و تنی تشنه ی آغوش
جامی و شرابی و به لب نغمه ی مستی
پیک است هوا میرود و زمزمه ی نوش
چای است و دو فنجان و دهانم شده قندان
یک بزم ِ به یاد تو و آن چهره ی خندان
یک میز و دو بشقاب و دو لیوان ِ لبالب
هر شب به خیالم که شوی سرزده مهمان
هی رخت عوض میکنم و فکر، که باید
از در که بیایی بشوی عاشق و حیران
گیسوی پریشان و از این عشوه ی موزون
قسمت این بود که بیمار و خرابت بشوم
بازی و ملعبه ی عهد شبابت بشوم
همه ام سوخت در این آتش بی مهری و نیز
خواستی تا که در این عشق کبابت بشوم
خورده صابون غمت بر تن این برکه ی دل
شسته ای دست از این کف که حبابت بشوم
صبح شدو برخاستی از بستر
چیدم بساط چای و صبحانه
بوی سنگکی به مشامت خورد
گفتی مادر, امید این خانه
گفتم ای نور چشمم پسرم
بی تو دنیام تیره و تار است
دلخوشم که بعد از پدرت